سلام بر تو که نگاههایت سایبان لحظات معرفتم شد برای درک معنای واقعی هستی،وقتی که مهر تابان آموزه هایت بر پیکره ی جانم می نشست جوانه زدن خویش را به شوق رسیدن به حضور حضرت خورشید حس می کردم،تو یادم دادی که در یادم بماند رسیدن به تعالی بی مهر معلم و عروج به اوج حکمت بدون پند حکیم امکان پذیر نیست،می اندیشم چگونه عشق را در وجودم به ودیعه نهادی که راز چشمان مهربانت فراموشم نمی شود و موسیقی زیبای صدایت در اندرونم خاموشی نمی گزیند من با صدای گریه هر کودکی که پا به گذرگاه هستی میگذارد در توانایی داستانم قدرت تو را حس می کنم و ایمان می آورد به تاثیر کلامت در بند بند وجودم ...
استاد! تو به من آموختی طبیب دردمندان باشم و حبیب تنها ماندگان عرصه گاه هستی تو سرمایه علمت را به پایم ریختی تا در آشفتگی سایه آرامش و در تاریکی شب مایه آسایش بیچارگان و دردمندان باشم اکنون به پاس اخلاصی که برایم آموختی و به حرمت حکمتی که برای شناخت دنیای پیچیده تن آدمی عطایم کردی و مسیر روشن خودشناسی را برای وصل به اصل حقیقت پیش پایم نهادی بر آستانه عشقت سر ارادت فرود می آورم و با تمام خرد و دانایی که از تو به ارث برده ام ستایشت می کنم و از خداوند حکمت و دانایی و عشق،حکمت متعالیه را برایت آرزو می کنم و با تمام احساسم در حریم امن چشمانت باعشق می گویم:استادم روزت زیبا،عمرت مستدام و زندگیت به کام....
مقصود کفشنوچی
شهردار بناب